رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

کشف دنیای آشپزخانه

دخمل قشنگم دیروز بالاخره پا به درون مکان اختصاصی  بانوان گذاشتی قربونت برم که تو هم قراره یه کدبانوی  نمونه بشی آره عزیزم دیروز من در آشپزخانه مشغول کار بودم که دیدم شما با تلاش فراوان پله آشپزخانه را صعود کردی  البته قبلا با روروئک وارد شده بودی ولی اونروز خودت به تنهایی و چهار دست وپا بالا آمدی و ازاینکه وارد آشپزخانه شده بودی چه ذوقی میکردی از شدت خوشحالی نمیدونستی به چی سرک بکشی سطل آشغال ولی نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه  پس برم سراغ کشوهههههههههههههههههههههههههها   ولی عزیزم دیدم داری بهم میریزی من جلوی کشفیاتت را گرفتم و بردم گذاشتمت تو اتاق ولی م...
14 ارديبهشت 1390

اولین عروسی که رفتی

دخمل خوشگلم اولین عروسی که رفتیم عروسی سارا جون دختر خاله من بود که تو خوشگلم ۲۳ روزه بودی /شب  موقع عقد یه خورده اذیت کردی و گریه میکردی که من مجبور شدم بعد از شام برگردم خونه و حنابندون  دیگه نرفتیم. ...
14 ارديبهشت 1390

روز تولد گلم

                         دختر عزیزم نازی جونم میخوام از اول برات تعریف کنم شب ساعت ۳ بود که از خواب بیدار شدم و دیدم که اصلا حال ندارم   بعد با با بابا رفتیم بیمارستان و من  رو از بابا جدا کردن و بردن اتاق زایمان خیلی حالم بد بود و مدام گریه میکردم آخه عزیز دلم هنوز ۳ هفته زودتر از این بود که تو بیای و دکتر میگفت شاید اتفاق خوبی  نیوفته و من خیلی ناراحت میشدم و فقط دعا میخوندم و با خدا درد و دل میکردم و دکتر ها مدام به من آمپول میزدن تا ریه های تو تکمیل بشه خلاصه ساعت ۱۰.۵ من...
14 ارديبهشت 1390

تلفن مهد کودک

  عزیز دلم دختر گلم قشنگم نازنینم چند دقیقه قبل مژگان جون زنگ زد وقتی شماره مهد را دیدم کلی نگران  شدم گوشی را که برداشتم اول ترسیدم رها خوبه  و گفت غذا نمیخوره میشه تعداد وعده های شیر را بیشتر کنید گفتم پس میام و اومدم پیشت خیلی بیحالی اعصابم خورد شد تبت را اندازه گرفتم ۳۷ بود قطره دادم و  با مژگان جون لباسهای تورا کم کردیم بعد نشستی پیش طه و داشتی صحبت میکردی خیالم راحت شد و  پاشودم برگشتم /رها خیلی دوست دارم اصلا طاقت مریض تو رو ندارم آخه تو عشق منی  وقتی نخندی من  میمیرم وقتی بیحال باشی من خیلی غصه میخورم از اینکه مجبورم بیام سرکار و تو بمونی تو مهد اعصابم خو...
12 ارديبهشت 1390

هفت سین و رها

سلام دختر قشنگم اولین عیدت مبارک امسال بهترین عید من و بابایی بود چون تو عزیز دلمون هم کنارما بودی از خدا ممنونم که  تو این هدیه زیبا را داد که سال ۱۳۹۰ را  به بهترین شکل شروع کنیم آرزو میکنم که همگی کنار هم خوش و خرم و  شاد باشیم و همیشه از زندگی کردن لذت ببریم امیدوارم امسال سال پر خیر و برکتی برای همه باشه   ...
12 ارديبهشت 1390

اتمام تعطیلات

خوشگل خانم امروز بعد از ۲۰ روز استراحت صبح که بردمت مهد خانم محمدی  که بغلت کرد خیلی گریه کردی اعصابم حسابی به هم ریخت ولی وقتی اومدم  شیر بدم حسابی  سرحال بودی و مژگان جون خیلی تعریفت میکرد که بعد کلی تعطیلی مهد را فراموش نکردی و  مثل سابق مهربون و خوش خنده ای الهی قربون اون شکل ماهت بشم که من رو دیدی خودت رو پرت کردی بغلم دوست دارم خیلی زیاد ...
12 ارديبهشت 1390

فندق خانم

فندق خانم  ببخش که این مدت نتونستم سری به وبلاگت بزنم شرمنده با این که تعطیل بودم و زمان بیشتری داشتم ولی حسابی مشغول دید و بازدید بودیم تا روز چهارم بعدش هم که رفتیم تهران و پس از بازگشت هم  مشغول بازی با تو دلبرم بودم صحبها حسابی تا ساعت ۱۱ میخوابیدیم و بعد که بیدار میشدیم بازی   میکریدم تا ساعت ۴ و دوباره میخوابیدیم تا۶ بعد بیدارمیشدیم و میرفتیم بیرون  حسابی دردری شدی همینکه لباس  میپوشیم و سوار آسانسور که میشیم چنان ذوق میکنی که داری میری بیرون     ...
12 ارديبهشت 1390

همایش شیرخواران

دخمل قشنگم این هم عکسی که وقتی میخواستیم بریم همایش شیرخواران حضرت علی اصغر ازت گرفتیم آخه پارسال عزیز نذر کرده بود که تو بدنیا بیای و ما تو رو ببریم اصغریه متاسفانه خود  عزیز نتونست بیاد چون تهران بود و مریضه ما مجبور شدیم خودمون بریم من و مامانی با هم رفتیم خیلی شلوغ بود ولی تو اصلا اذیت نکردی    ...
12 ارديبهشت 1390

جشن چهارشنبه سوری

عزیز دلم دیشب رفتیم تالار ارم جشن اونجا بود تو اولش خواب بودی آخه عصر بردمت دکتر و گفت که این دفعه بیماریش خیلی جدی شده و دارو داد و چون بهت دارو داده بودم خوابیده بودی و کمی بعد بیدار شدی همینکه مربی ها دیدن بیدار شدی دیگه به ما مجال ندادن و مدام بغل اونها بودی خیلی خوشت می آمد آهنگ  که میزدن تو میرقصیدی و تر تر میخندیدی الهی قربون اون خنده هات برم من خلاصه کلی برنامه اجرا شد بچه های آمادگی یه نمایش خیلی با حال اجرا کردن بعد کلی برنامه دیگه شام خوردیم و پس از شام اهدای جوائز بود اولین نفر مارفتیم چون به قول خانم صفر زاده که اعلام کرد کوچکترین عضو مهد ورفتیم و یه ساعت  که عکس تو توش بود و همچنین یه ت...
12 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد